روزنوشت های رویاپرداز

روزنوشت های رویاپرداز

میم ابتدای نام کوچک منِ رویا پرداز.
روزنوشت های رویاپرداز

روزنوشت های رویاپرداز

میم ابتدای نام کوچک منِ رویا پرداز.

به طعم اندوه

به سختی گریستیم .

برای سقوط لحظه به لحظه ی خویش

گریستیم

و امید

همانند خورشید روزهای ابری خودش را پنهان می کند

درد در تمام رگهای ما جریان دارد

برای خویش می گرییم اینچنان. این مویه ها این ناله ها بی شک جز برای افسوسِ این سقوط نمیتواند باشد...

م ی ت ر س م

دست های سرد

دست های یخ زده ی تنها

دست های جدا مانده از ریشه ها

دست های لرزان و مضطر

کاش دست هایم را بگیرد , تا این نفس ها دچارند به آمدن و رفتن , کاش دستهایم را بگیرد...

شب

+در من

کسی باز

یاد تو افتاد

امشب!

(به قول حسین منزوی )

 و همچنین :

+غم انگیز است

شب

از پهلویی به پهلوی دیگر شوی

ببینی

تاریکی

از جای خود تکان نخورده است...

(به قول مرتضی محمودی )


+شب است و وقتی حرفی نداری ,, شاعر ها به جای تو لب باز میکنند! - و همین چند کلمه کافیست!

امروزم

+سرانجام نگاه های گریزان ما چه خواهد بود؟

+ رشت با تمام چتر های رنگی اش  من را خیس از باران پاییزی میخواهد بی دلیل و من مثل کودکی سربه زیر و آرام شهر را قدم زدم !

نقطه ی اول

سلام.

همه ی داستان ها با یکی بود یکی نبود شروع میشود. داستان روز های من هم با همین عبارت در هم میپیچد.

خانه ای داشتیم در بلاگفا , خانه ای چهار ساله! مشکلات فنی از پا درش آورد. ما هم نوشتن را گذاشتیم کنار. تازه بعد از چند ماه فهمیدم همین نوشتن های گاه  وبیگاه و بی مخاطب چقدر میتوانست از اندوه روزمره بکاهد! حالا کلماتم قهر کرده اند. بجای آنها دستم به ادبیاتِ گزارش نویسی میل میکند بیخودی! و این غم بزرگی بود برای دنیای کوچک من.

خودمانیم هر چه زور زدیم دوباره همان کلبه ی مجازی را احیا کنیم دست و دلمان نرفت.. آن کلبه انگار قفل شد به خاطراتی که برای گشودنش روزها باید گذراند :)

دوست جان ما را ارجاع داد به بلاگ اسکای. دوست جان همسایه ی قدیمی من در بلاگفا بود. حالا باهم کوچیدیم به اینجا. باشد که خیر باشد و دستمان مدام به کیبورد باشد و مغزمان هی تراوش کند که تلنبار نشود و بغض نشود این کلمات پریشان! ما کوچیدیم به وقت پاییز . به وقت مهرماه

برای ما آرزوهای خوب خوب بکنید لطفا. حیف میشویم.