-
رها رها رها من!
دوشنبه 11 آبان 1394 23:10
"و ر وزگار هر چه را که بیشتر دوست بداری از تو دریغ میکند. پس من با همه ی وجودم خود را زدم به مردن! تا روزگار دیگر کاری به من نداشته باشد." - به قول قیصر جان امین پور - میداانی؟ کافیست در روزهایت فکر کنی که چقدر وابسته شده ای - فکر کنی چقدر کسی را دوست داری. با فکر کنی چقدر دوستت دارد. به آنی دنیا بی رحمانه...
-
به طعم اندوه
چهارشنبه 29 مهر 1394 22:56
به سختی گریستیم . برای سقوط لحظه به لحظه ی خویش گریستیم و امید همانند خورشید روزهای ابری خودش را پنهان می کند درد در تمام رگهای ما جریان دارد برای خویش می گرییم اینچنان. این مویه ها این ناله ها بی شک جز برای افسوسِ این سقوط نمیتواند باشد...
-
م ی ت ر س م
چهارشنبه 29 مهر 1394 22:50
دست های سرد دست های یخ زده ی تنها دست های جدا مانده از ریشه ها دست های لرزان و مضطر کاش دست هایم را بگیرد , تا این نفس ها دچارند به آمدن و رفتن , کاش دستهایم را بگیرد...
-
شب
چهارشنبه 29 مهر 1394 01:17
+در من کسی باز یاد تو افتاد امشب! (به قول حسین منزوی ) و همچنین : +غم انگیز است شب از پهلویی به پهلوی دیگر شوی ببینی تاریکی از جای خود تکان نخورده است... (به قول مرتضی محمودی ) +شب است و وقتی حرفی نداری ,, شاعر ها به جای تو لب باز میکنند! - و همین چند کلمه کافیست!
-
امروزم
پنجشنبه 23 مهر 1394 17:21
+سرانجام نگاه های گریزان ما چه خواهد بود؟ + رشت با تمام چتر های رنگی اش من را خیس از باران پاییزی میخواهد بی دلیل و من مثل کودکی سربه زیر و آرام شهر را قدم زدم !
-
نقطه ی اول
سهشنبه 21 مهر 1394 17:31
سلام. همه ی داستان ها با یکی بود یکی نبود شروع میشود. داستان روز های من هم با همین عبارت در هم میپیچد. خانه ای داشتیم در بلاگفا , خانه ای چهار ساله! مشکلات فنی از پا درش آورد. ما هم نوشتن را گذاشتیم کنار. تازه بعد از چند ماه فهمیدم همین نوشتن های گاه وبیگاه و بی مخاطب چقدر میتوانست از اندوه روزمره بکاهد! حالا کلماتم...