روزنوشت های رویاپرداز

روزنوشت های رویاپرداز

میم ابتدای نام کوچک منِ رویا پرداز.
روزنوشت های رویاپرداز

روزنوشت های رویاپرداز

میم ابتدای نام کوچک منِ رویا پرداز.

رها رها رها من!

"و ر وزگار هر چه را که بیشتر دوست بداری از تو دریغ میکند. پس من با همه ی وجودم خود را زدم به مردن! تا روزگار دیگر کاری به من نداشته باشد." - به قول قیصر جان امین پور -

میداانی؟ کافیست در روزهایت فکر کنی که چقدر وابسته شده ای - فکر کنی چقدر کسی را دوست داری. با فکر کنی چقدر دوستت دارد. به آنی دنیا بی رحمانه او را از دستهایت که نه از دل های یکدیگر فراری می دهد... میترسم بگویم دوستشان دارم. میترسم از عشق بگویم. از حجم خوشبختی که دنیا به آدم می دهد و از آدم میگیردش!

از این روزگار و بادهای نابلدش میترسم...

باید اتفاق می افتاد. باید رهایی آدم پالایش میشد. در گرو اتفاقات روزانه اسیر بودم. حالا میخواهم این رهایی دیوانه وار را بازیابم...

به طعم اندوه

به سختی گریستیم .

برای سقوط لحظه به لحظه ی خویش

گریستیم

و امید

همانند خورشید روزهای ابری خودش را پنهان می کند

درد در تمام رگهای ما جریان دارد

برای خویش می گرییم اینچنان. این مویه ها این ناله ها بی شک جز برای افسوسِ این سقوط نمیتواند باشد...

م ی ت ر س م

دست های سرد

دست های یخ زده ی تنها

دست های جدا مانده از ریشه ها

دست های لرزان و مضطر

کاش دست هایم را بگیرد , تا این نفس ها دچارند به آمدن و رفتن , کاش دستهایم را بگیرد...

شب

+در من

کسی باز

یاد تو افتاد

امشب!

(به قول حسین منزوی )

 و همچنین :

+غم انگیز است

شب

از پهلویی به پهلوی دیگر شوی

ببینی

تاریکی

از جای خود تکان نخورده است...

(به قول مرتضی محمودی )


+شب است و وقتی حرفی نداری ,, شاعر ها به جای تو لب باز میکنند! - و همین چند کلمه کافیست!

امروزم

+سرانجام نگاه های گریزان ما چه خواهد بود؟

+ رشت با تمام چتر های رنگی اش  من را خیس از باران پاییزی میخواهد بی دلیل و من مثل کودکی سربه زیر و آرام شهر را قدم زدم !